جدول جو
جدول جو

معنی لفتش دادن - جستجوی لغت در جدول جو

لفتش دادن(سَکَ دَ)
لفت دادن. به درازا کشانیدن کار یا چیزی یا سخنی را بی فایده. لفت و لعاب دادن. به طول و تفصیل و به طوء گفتن و کردن. القابش دادن، بهم زدن. جنبانیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ لِ کَ دَ)
بهم زدن. زیر و رو کردن. جنبانیدن از جای خود: انگورها را لفتش مده غجمه مره، یعنی زیر و رو مکن و مجنبان انگورها را که حبه حبه خواهد شد و حبه ها از خوشه ها جدا میشود (به لهجۀ خراسانی) ، لفت دادن کاری یا سخنی یا چیزی را، بی فایدتی و علتی به درازا کشیدن آن. بیش از حد لزوم از آن گفتن. اغراق در امری درآوردن. بیش از آنچه هست نمودن. رجوع به لفت و لعاب دادن و لفتش دادن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شَ)
سازوار کردن. دوست و مونس گردانیدن. الفت افکندن. خوگر کردن: اجماع، الفت دادن. (منتهی الارب) :
بنرمی سنگ را با شیشه الفت میتوان دادن
در آن ساعت که پای کارسازی در میان باشد.
میرزا شمس الدین شهرستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
گشاد دادن و افکندن توپ و امثال آن، مجازاً، تحریک غضب کسی کردن
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
کمی در تابه برشته کردن. کمی سرخ کردن. بی روغن و آبی حرارت دادن به چیزی، در ظرفی برآتش نهاده. در آشپزی بودادن چنانکه آرد حلوا را در تابه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ دَ)
گفتن فحش به کسی. رجوع به فحش شود
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ دَ)
لذت بخشیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ گِ رِ تَ)
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن
لغت نامه دهخدا
بهم زدن، زیر و رو کردن، بیش از آنچه هست نمودن، لعاب دادن و لفتش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تفت دادن گوشت و مانند آن. کمی حرارت دادن تا رنگ آنها بگردد حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحش دادن
تصویر فحش دادن
بد گفتن دشنام دادن ناسزا گفتن گفتن فحش به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذت دادن
تصویر لذت دادن
مزه دادن ایجاد لذت و خوشی کردن، مزه خوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت دادن
تصویر لت دادن
لت دادن آب. قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفت دادن
تصویر لفت دادن
((لِ. دَ))
طول دادن کاری
فرهنگ فارسی معین
حرارت دادن، داغ کردن، نیمه سرخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرمسار کردن، خوار داشتن، تحقیر کردن، سبک کردن، سرشکسته ساختن، خفیف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد